نمی دانم چه باید کرد؟
بمانم یا که بگریزم؟
اگر خواهم بمانم با تو،می بازم جوانی را...
و گر خواهم که بگریزم،چه سازم زندگانی را؟
گریزان بودن از یک سو،غم نبودن تو از یک سو...
کجا باید کنم فریاد،این درد نهانی را؟
نمی دانم چه باید کرد؟
بمانم یا که بگریزم؟
اگر خواهم بمانم با تو،این را دل نمی خواهد
گریز از خانه را هم یار پا در گل نمی خواهد
توعاقل یا که من دیوانه، من یا تو،به هر حالی
عذاب صحبت عاقل را دیوانه نمی خواهد.
نمی دانم چه باید کرد؟
بمانم یا که بگریزم؟
اگر خواهم بمانم با تو،کارم روز و شب جنگست
و گر بگریزم از تو،پیش پایم کوهی از سنگست...
نخواندی نغمه با ساز من و بی پرده می گویم:
صدای ضربه قلب من و تو ناهماهنگست....
نمی دانم چه باید کرد؟
نمی دانم چه باید کرد؟
کلمات کلیدی: